Sunday, September 30, 2007

مولوی


اي شاه شاهان جهان الله مولانا علي
اي نور چشم عاشقان الله مولانا علي
حمد است گفتن نام تو اي نور فرخ نام تو

خورشيد و مه هندوي تو الله مولانا علي

Saturday, September 29, 2007

فریدون مشیری

دست ، گنجینه مهر و هنر است
خواه بر پرده ساز
خواه در گردن دوست
خواه بر چهره نقش
خواه بر دنده چرخ
خواه بر دسته داس
خواه در یاری نابینایی
خواه در ساختن فردایی
آنچه آتش به دلم می زند ، اینك ، هر دم
سرنوشت بشرست
داده با تلخی غم های دگر دست به هم
بار این درد و دریغ است كه ما
تیرهامان به هدف نیك رسیده است ، ولی
دست هامان ، نرسیده است به هم

Friday, September 28, 2007

صحبت لاری


ای به ولای تو تولّای من وز خود و اغیار تبرّای من

سود تو سرمایه سودای من گر بشکافند سراپای من

جز تو نیابند در اعضای من

سر به ته افکنده من از غم خموش هیکل من بلبله وش پر خروش

نغمه عشق است نه بانگ سروش زمزمه بر زمزمه آید به گوش

کیست در این قالب و اعضای من

نادر ابراهیمی


بین من و دنیا شیشه ایست
نوشتن راهیست برای گذر از این شیشه
بی آنکه بشکند

احمد شاملو

من بر می خیزم
چراغی در دست، چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل می زنم
آینه یی برابر آینه ات می گذارم تا با تو ابدیتی بسازم

Wednesday, September 26, 2007

عصر ارتباطات

روزي مردي به سفر مي رود. و به محض ورود به اتاق خود در هتل متوجه مي شود كه آن هتل به كامپيوتر مجهز است. تصميم مي گيرد به همسرش اي ميلي بزند. نامه رامي نويسد اما درتايپ آدرس دچار اشتباه مي شود وبدون اينكه متوجه آن شود نامه را مي فرستد. در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين كره خاكي، زني كه تازه ازمراسم خاكسپاري همسرش به خانه بازگشته بود با اين فكر كه شايد تسليتی از دوستان ياآشنايان داشته باشد به سراغ كامپيوتر مي رود تا اي ـ ميلهاي خود را چك كند. اما پس از خواندن نخستين نامه غش مي كند و بر زمين مي افتد پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مي دود و مادرش را نقش بر زمین میبیندو در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد
گيرنده: همسر عزيزم
موضوع: من رسيدم
تاريخ: جمعه....سپتامبر
مي دونم كه از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي. راستش آنها اين جا كامپيوتر دارند و هر كسي به اين جا مي آيد مي تواندبراي عزيزانش نامه بفرستد من همين الان رسيدم و همه چيز را چك كردم. همه چيز براي ورود تو روبه راهه امیدوارم سفر تو هم مثل من بی خطر باشد فردا مي بينمت

Tuesday, September 25, 2007

کوه پنجم

از قله ی کوه میتوانیم همه چیز را کوچک ببینیم
افتخارات ما و غصه هایمان همه اهمیت خود را از دست میدهد,آنچه به دست آورده یا از دست دادهایم آن پایین میماند
از فراز کوهسار میبینی که دنیا چقدر وسیع است و افق به چه اندازه دور
(بخش کوتاهی از کتاب)
نویسنده :پائولو کوئیلو، مترجم:آرش حجازی
*****
مشخصات کتاب
تعداد صفحه: 252
نشر: کاروان -10 اردیبهشت، 1385
******
از راهنمایی آقای رشوند برای انتخاب کتاب ممنونیم

دوره کتابخوانی


عزیزان با هم قراری داشتیم که شما پیشنهاد کردید و بسیار عالی شروع شد و آن دوره های کتابخوانی بود اول همه دوستان مارا تشویق کردند و ابراز علاقه اما متاسفانه یکی یکی گرفتار شدند و دراین مورد ما را تنها گذاشتند تعطیلات مجال مطالعه برای بعضی از دوستان کمترباقی میگذارد اما هوا که رو به سردی میرود امکان بودن در خانه و کتابخوانی بیشتر میشود .من این شانس را دارم که هرروزدر فرصت بیست دقیقه ایکه بیرون دبستان دخترم منتظرتعطیل شدن مدرسه میمانم معمولا این فرصت را به دوست داشتنی ترین علایقم یعنی کتابخوانی اختصاص میدهم اگر یادتان باشد برای هر کتاب جدید از یکی از دوستانمان خواهش میکردیم بهترین ها را معرفی کند . دوست خوبمان آقای رشوند چند کتاب باارزش معرفی کردند که کوه پنجم پائولوکوییلو را انتخاب کردم و میخوانم .بدون اغراق بگویم که بی نظیر است .مشخصات کتاب را در اختیارتان میگذارم . امیدوارم برای پایان مهرماه علاقمندان آنرا بخوانندوبرایمان در این مورد چند خطی بنویسید

Monday, September 24, 2007

تاگور

نزد تو آمده ام تا لمس کنم تو را
قبل از آنکه روزم شروع شود
بگذار چشمانت دمی بر چشمان من
بیاسایند
بگذار که دلگرمی رفاقت تو را
با خود بر سر کاربرم
ای دوست من
ذهن مرا از موسیقی خود سرشار کن
تا بماند با من در گذر از
صحرای سر و صداها
بگذار که آفتاب عشق تو بر قلل
افکار من بوسه زند و بماند
در درۀ زندگی من
آن جا که محصول به عمل می آید

Sunday, September 23, 2007

نصرت رحمانی


پاييز چه زيباست
مهتاب زده تاج سر كاج
پاشويه پر از برگ خزان ديده ي زرد است
بر زير لب هره كشيدند خدايان يك سايه باريك هشتي شده تاريك
رنگ از رخ مهتاب پريده
بر گونه ي ماه ابر اگر پنجه كشيده دامان خودش نيز دريده
آرام دود باد درون رگ نودان
با شور زند ني لبك آرام
تا سرو دلاران برقصد پر شورپر ناز بخواند

Saturday, September 22, 2007

روز اول مدرسه

دبستان مهر هرگز فراموشت نمیکنیم
این حیاط مدرسه
این سپيدار كهن سالي كه هيچ از قيل و قال ما نمي آسود
اين كبوترهاي معصومي كه ما روزي به آن ها دانه مي داديم
اين همان كوچه همان بن بست
اين همان خانه همان درگاه اين همان ايوان همان در .......آه
از بيابانهاي خشك و تشنه از هر سوي صد فرسنگ
در غروبي ارغواني رنگ با نشاني هاي گنگ و دور
آمدم تا هفت سال از سر گذشتم رابشنوم شاید
از اشارت هاي يك در
از نگاه ساكت يك پنجره یک شیشه یک دیوار
(فریدون مشیری)
**********
باز گشایی مدارس مبارک

Friday, September 21, 2007

اجابت

مردى رابعه عدويه را گفت : خدا را نافرمانى كرده ام مرا خواهد پذيرفت ؟ و او گفت : اى واى بر تو! خدا روى برگرداندگان را به خويش مى خواند، چگونه روى آورندگان به خويش را نپذيرد؟

Thursday, September 20, 2007

پنجره

گوش کن
یک نفر آنطرف پنجره بسته تو را میخواند
و نسیم، لای این پرده آویخته را میکاود تا تو را در یابد
نور خورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است
لب درگاه تو در یک قدمی می ماند
قلب این پنجره از دست غم پرده به تنگ آمده است
پرده را برداریم دل این پنجره را باز کنیم
تا که آن نور سپید به سلامی آرام
لب این قفل گره خورده به چشمان تو را باز کند
گوش کن یک نفر در تو، تو را میخواند
و خدایت آرام در دل تنگ توآهسته تو را میکاود

Wednesday, September 19, 2007

رمضان

خلوتي مي طلبد گرم نيايش با دوست
گريه در حضرت او حال دگر مي خواهد
بايدت آگهي از درد دل افروختگان
رهگشايي به دل تنگ بشر مي خواهد
(مهدی سهیلی)
*********
طاعات همه دوستان مقبول درگاه حق

Tuesday, September 18, 2007

نغمه

اتاق محقرت را ترك كن ساز خود را بردار و به دامنه دشتهاي سبزرنگ بيا در گوشه دنجي بنشين و فارغ از آدم وآدميان بنواز بگذار دنيا به
هركجا كه مي خواهد برود
آخر نيلوفران آبي در انتظار شنيدن نغمه های تو هستند

Monday, September 17, 2007

هنر


سوزن دوزی و آینه دوزی از صنایع دستی بلوچستان
از آنجا که در بلوچستان هر کجا به طبیعت نگاه میکنی رنگ خاکی شنهای کویری را میبینی و
در این طبیعت که گاهی طوفانهای شن بقدری شدید میشوند که باعث تلفات جانی هستند وهمه جاو همه چیز رنگ شنهای داغ بیابان را دارد ناگهان دیدن هنر و کارهای دستی که به دقت و حوصله همراه با رنگهای تند شاد با برق
آیینه های کوچک دوخته شده در زمینه پارچه های رنگی به ما نشان میدهد آ نجا که چشم بدنبال زیبایی و تنوع باشد به طبیعت رفته و اگر آنرا در طبیعت پیدا نکند خود خلق خواهد کرد به شور انگیزی و لطافت گلهای بهاری. او بازی رنگها رادر پارچه ها به نقش میکشد پارچه هایی که در هر یک سانت آن بارها سوزن فرورفته و هنر دست بلوچ حاصل جان لطیف ترین و زیباترین عضو خانواده یعنی زن ها و دختران است
درآرامش ریگهای داغ بیابان گوشه ای در خلوت خود زیبایی زاییده میشود کند و آرام اما ریشه دار مثل تولد جوانه های سبز بهاری
بهاری که هرگز تمام نمیشود

Sunday, September 16, 2007

خانه پدر

همه سالهای کودکيم اينک به من مينگرد
من هنوز تمام کوله ام پر از نور است
و هنوز صدای آسمان را ميشنوم که به من سلام ميکند

Saturday, September 15, 2007

زاهدان


چندین سال قبل پدرمان بدنبال ماموریتی اداری به این شهر سفر کرد و برای مدتی در اینجا زندگی کردند .در خانواده ما من تنهافرزندی هستم که در زاهدان به دنیا آمدم و بخش کودکی زندگیم را بین مردم با صفا و شرافتمند آن گذراندم
دراین شهر که هنوز هم بعد از سالها آب قابل خوردن فروشی است و آب لوله کشی بد طعم و مزه است مردمی زندگی میکنند که به دین اسلام پایبند و متعصب هستند و نیز قومیت خود را حفظ میکنند و به قوانین قومی خود احترام میگذارندمردانی جوانمرد و دلاور و زنانی بسیار پاکدامن داردبیشتراوقات سال هوا گرم و آفتابی سوزان دارد و تنها محصول آن خرماییست که کیفیت چندان خوبی نداردصنایع دستی آن سفال و سوزن دوزی خاص همین سرزمین است بیشتر نواحی آن کویری و بعضی مناطق کوهستانهای سخت و به هم پیوسته داردمردم بلوچ بندرت با اقوام دیگر ازدواج میکنند و پایبندی آنها به اصول اخلاقی انسانی مثال زدنی است. آنچه در قسمتهای بعدی خواهید دید ره آورد سفرم به زاهدان است شهری که زیباترین دیدنیهای آن نه ساختمانهای قدیمی ونه مناظر دل انگیز طبیعی آن بلکه برق صفا و پاکی چشمان مردمیست که در اقلیت قومی خود سعی میکنند اصول زندگی خودرا حفظ کنند ...آنهم با دست خالی

لباس محلی


اقوام بلوچ برای لباس محلی خودشان خیلی اهمیت قائل هستند و پوشش بچه ها از همان کودکی لباسهای زیبای پدرانشان است

گوشی سامسونگ



چند پسر بچه دست فروش در یکی از بازارهای شلوغ . نکته بسیار جالب اجتماعی موبایل پسر ایستاده در سمت راست تصویر است !!وقتی از کنارشان رد میشدم با مهارت خاصی از آن استفاده میکرد با لبخند به او گفتم اجازه میدید ازشما عکس بگیرم ؟ موبایل را گذاشت داخل جیب لباسش گفت بله ...گفتم نه... با موبایلت ...!گفت باشه
شاید فکر میکرد چه اهمیت دارد با موبایل یا بدون آن

نوجوانان



این عزیزان با محبت و صفای خاص خودشان حاضر شدند از آنها عکس بگیرم زنها و دختران بلوچ بسیار بندرت در خیابانها رفت و آمد میکنند

برای دیداد عزیز


اولین هنرستان فنی پسرانه زاهدان
سه نفر از برادرانم در اینجا درس خواندند

دبستان مهر


اینجا دبستان مهراست که من و چهار نفر از خواهرهای دیگرم دراین مدرسه درس خواندیم
عکسی که در بالا میبینید کلاسی است که سی و شش سال قبل برای اولین بار درآن به کلاس اول رفتم و وارد اجتماع شدم

Sunday, September 9, 2007

سفر


عزیزان چند روزی عازم سفر هستم
در حالی که صدای قدمهای پاییز همه جای ایران عزیزمان شنیده میشود وبادهای سردشبانه خبراز تغییر و تحول فصول دارد به جنوب گرم و به دامن کویر آفتاب زده بلوچستان میروم
دلم برای یکایک شما مهربانان تنگ خواهد شد

Friday, September 7, 2007

زاهد

درویشی به نزد پادشاه رفت پادشاه به او گفت : ای زاهد.....درویش گفت :زاهد تویی
شاه گفت همه عالم از آن منست چگونه میتوانم زاهد باشم
وتو درویش مسکین زاهد نباشی ؟ درویش جواب داد
عکس حقیقت گفتی دنیاوآخرت و ملک همه از آن منست و
من عالم را گرفته ام که هرکجا میخواهم بروم و هر کجا میخواهم بنشینم
زاهد تویی که به این کاخ و البسه قناعت کرده ای
(فیه مافیه - مولوی)

Thursday, September 6, 2007

شوکا


به باغ می آ یی .... شکوفه ای بیدار میشود
و شقایقی که به پیشوازت شکفته
به خواب می آیی..... فرشته ای در شب بیدار میشود
و سرودی که سر داده میشود
می آیی
می شکفی و میبینی که کلام از تو سیراب میشود
ومن چهار فصل سال بر شانه ام
سنگینی دو برگ بر چشمانم
تنها مینگرم این کشف جدید ثانیه ها را
و عشقی بر افکارم بی تاب کرده
آواز دستهایم را

در جنگلی که در آتش است
باران را صدا کن

Wednesday, September 5, 2007

عمران صالحی

درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن

تا گور


روزی به هنگام برآمدن آقتاب جهان دیگر

برایت این ترانه را خواهم خواند

تورا پیش از این در روشنای زمین

در عشق انسان

دیده ام

Monday, September 3, 2007

مادر


عزيز دلم آقاي وثوق با چه زباني مي شود از عزيزي كه زیباترین بخش وجودش را هديه مي كند سپاسگزاري کرد
هر شاعري كه مي سرايد بخشی از وجودش را حبه مي كند
و از اين هديه زيبا كه اشك از چشمانم جاري كرد دنيا دنياسپاسگزارم
.پسرم در همه كارها موفق باشي دعاي من بدرقه راهتان
(مادرهمیشه دعا گویتان _ مهری)

مهدی سهیلی

زندگی زيباست، كو چشمي كه « زيبائي » ببيند ؟
كو « دل آگاهي » كه در « هستي » دلارائي ببيند ؟
صبح ها « تاج طلا » را بر ستيغ كوه، يابد
شب « گل الماس » را بر سقف مينائي ببيند
ريخت ساقي با ده هاي گونه گون در جام هستي
غافل آنكو « سكر » را در باده پيمائي ببيند

شكوه ها از بخت دارد « بي خدا » در بيكسي ها

شادمان آنكو « خدا » را وقت « تنهائي » ببيند
زشت بينان را بگو در « ديده » خود عيب جويند
زندگي زيباست كو چشمي كه « زيبائي » ببيند ؟

Saturday, September 1, 2007

بزرگمهر


کسی لیاقت سرفرازی و سروری را دارد که فروتن و بخشنده باشد ، بکوشد ، بجوید ، با همراهان همدل در طلب دانش و تجربه سفر کند ، و همیشه با همه کس به مدارا و آهستگی رفتار نماید

گل و بلبل


يكي از مسافران ِ عصر ِ ويكتوريا در توصيف ِ ايران گفت كه ايران سرزمينيست كه مردمش روي فرشهاي ابريشم راه مي روند و به نظم سخن مي گويند. سرزمين ِ ايران به سرزمين ”گل و بلبل“ معروف است كه البته ايندو رمز ِ ”معشوق و عاشق“، ”زيبايي و عشق“ و يا به زباني بهتر رمز ِ ”زيبايي شناسي و شعر“ است. به اين ترتيب كه
”گل“ در ادبيات ِفارسي رمز ِ ”زيبايي شناسي“ است و”بلبل“ رمز ِ ”شعرسرايي“است
(الهی قمشه ای)