Thursday, August 9, 2007

سعدی


پسر مرد ثروتمندي را ديدم كه بر سر گور پدر نشسته و با پسركي فقير از مال و اموال پدر صحبت مي‌كرد و

مي‌گفت: سنگ پدر من سنگي است با مرمر سفيد صاف و خطي كه به رويش حك شده نستعليق است اما بر سر خاك

پدر تو جز مشتي گل و خاك ديده نمي‌شود.پسرك فقير كه اين جمله را شنيد در جواب گفت: تا پدرت زير آن

سنگ‌هاي گران قيمت مرمر به خودش بجنبد پدر من به بهشت رسيده است

3 comments:

Anonymous said...

سلام
سعدی شاعری است که خیلی افق ها را در نوردیده او در بوستان و گلستان
انگشت به تمثیلهایی می گذارد که نوع
انسانی از ان رنج می کشد
این تمثیل شما بیان واقعیتی است که انسانهای سبکبال راحت تر به بهشت می رونذ تا انسانهای زر پرست
موفق باشید هرانک

Anonymous said...

سلام. ممنون از بازدیدهایی که از وبلاگ بنده انجام می دهید. بنده همیشه از مطالب شما استفاده می کنم. مخصوصا متن این یادداشت خیلی زیبا بود.

Anonymous said...

هميشه همينطور است آنهايي كه دنبال ظواهر هستند آنقدر دروغ ها را براي خود بزرگ مي كنند كه خود باورشان مي شود