Thursday, September 20, 2007

پنجره

گوش کن
یک نفر آنطرف پنجره بسته تو را میخواند
و نسیم، لای این پرده آویخته را میکاود تا تو را در یابد
نور خورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است
لب درگاه تو در یک قدمی می ماند
قلب این پنجره از دست غم پرده به تنگ آمده است
پرده را برداریم دل این پنجره را باز کنیم
تا که آن نور سپید به سلامی آرام
لب این قفل گره خورده به چشمان تو را باز کند
گوش کن یک نفر در تو، تو را میخواند
و خدایت آرام در دل تنگ توآهسته تو را میکاود

14 comments:

Anonymous said...

دلم تو را فرياد مي كند .ذستهايم تو را مي جويد وچشم هايم به اميد تو است و هر لحظه در وجودم نداي تو مي آيد كه آرام در گوشم مي گويي هميشه ناظرم و در هر آن با توام .اي خداي مهربان .اي عزيز هميشه آگاه و هميشه حاضر مرا به حال خود وا نگذاركه هميشه محتاج توام

Anonymous said...

امروز صفحه نظرات وبلاگ پدر خيلي خوب باز ميشه و من خيلي خوشحالم به خاطر همين مي خوام نظراتي كه به مطالب قبل مي خواستم بدم و موفق نشدم رو يكجا بنويسم
لباس محلي
پايبندي به سنتهاي صحيح نشانه حاكي اعتماد به نفس و داشتن شخصيتي كامل و استوار است . به نظر من هويت و ثبات شخصيتي قوم بلوچ خيلي بيشتر از متجددانيست كه در شهرهاي پيشرفته هر روز به رنگي در مي آيند و گذشته و اصالت ندارند

Anonymous said...

زاهدان
ميگويند بوته خربزه هر چه خاك زمينش شورتر باشد ميوه اش شيرين تر است
مردم سيستان هم همينگونه امد با تمام كمبود امكانات و آب و هواي نامناسب از مردم مرفه مهربان تر و خونگرمترند

Anonymous said...

خانه پدر
نمي دانم روزها و شبهاي اين خانه چه خاطره ها برايتان داشته است
اما ميدانم ديدن تصوير خانه پدر و حضور پروانه وار فرزندان خانه پدر گرد اين ره آورد اسپنددخت براي بي خبران از اين خانه هم قطره اشكي مملو از شوق و اندوه به ارمغان خواهد داشت
پدر روحت شاد و مادر زحماتت پر ثمر

Anonymous said...

هنر
به نظر من صنايع دستي كه اكثرا خالقان آنها مردمان روستايي و محروم هستند به نوعي بيان و بروز تفكر و قوه دروني است كه اين مردم به دليل مشكلات اجتماعي قدرت بيان كلامي آن را ندارند و اين درون مايه غني بصورت هنر هاي زيباي محلي بروز مي كند
به خاطر همين اهل دل با صنايع دستي حرفها ميزنند و ميشنوند شعر ها و نوشته هاي آن هنرمند را كه به صنايع دستي تبدبل شده است

Anonymous said...

در پايان خوش آمد مي گم به خانم قاييني كه با سوغاتي هاي با ارزششان چراغ خانه پدر را روشنتر از قبل كردندو به دلتنگي دوستداران خانه پدر پايان دادند
فكر كنم من صفحه نظرات خانه پدر را با وبلاگ شخصي خودم اشتباه گرفتم
از همه عذر مي خوام بابت زياد حرف زدنم آخه ديدم صفحه نظرات خانه پدر بعد از مدتها راحت باز ميشه منم ذوق كردم و زياده روي كردم

Anonymous said...

سلام
پنجره و پرده هر دو همسایه هم اند
هریک بی دیگری ناقص است
هنگامی که نگاههای نامحرمان اندرون خانه را نشانه می گیرند این پرده است که با پوشش حریر گونه اش آرامش را به اهل خانه نثار می کند
اما هنگامی که هوای روشن بیرون هوس بر می انگیزد این پرده است کنار می رود و به پنجره اجازه می دهد نوررا داخل زندگی کند
ارادتمندهرانک

« قا ئینی » said...

امروز برای اهالی خانه پدر روز خوبی است که بعد از مدتی صبحمان را با حضور گرم یکی از اعضای خانه پدر که مدتی از نوشته هایشان محروم بودیم شروع کردیم . آقای وثوق به خانه پدر خوش آمدید

Anonymous said...

دقایق زیادی به این عکس نگاه کردم ..... یک نفر نام مرا میخواند

Anonymous said...

روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کزد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم!!!!

سلام بر شما
وبلاگ بسيار بسيار زيبا و برازنده داري
وبلاگ شما همه چيزش جديده و تازه قلب وبلاگ حتي صفحه نظر خواهي
عجب متن بي نظيري نوشته بوديد
من خيلي لذت بردم
طوباي محبتم در مورد پنجره يه مطلب داشت خيلي وبلاگتون را پسنديدم و لينكش كردم اميدوارم دوستان خوبي واسه هم باشيم
التماس دعا

Anonymous said...

روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کزد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم!!!!

سلام بر شما
وبلاگ بسيار بسيار زيبا و برازنده داري
وبلاگ شما همه چيزش جديده و تازه قلب وبلاگ حتي صفحه نظر خواهي
عجب متن بي نظيري نوشته بوديد
من خيلي لذت بردم
طوباي محبتم در مورد پنجره يه مطلب داشت خيلي وبلاگتون را پسنديدم و لينكش كردم اميدوارم دوستان خوبي واسه هم باشيم
التماس دعا

Anonymous said...

گِلي خوشبوي در حمام روزي


رسيد از دست محبوبي به دستم


بدو گفتم : كه مُشكي يا عَبيري ؟!!!


كه از بُوي دلاويز تو مستم!!


بگفتا : من گِلي ناچيز بودم


وليكن مدتي با گُل نشستم

كمال همنشين در من اثر كرد

وگرنه من همان خاکم که هستم

سلام بر شما دوست عزيز وبلاگتون خيلي زيبا است عجب متن زيبايي نوشته بوديد اگه دوست داشتيد به ما هم يه سري بزنيد و نگاهي به ولاگ كوچيك نسيم وصل هم بندازيد خوشحال ميشم اگه قابل پسند شما بزرگان بوديم از دوستان نزديك هم باشيم
البته با اجازتون من شما را لينك كردم ببخشيد اول اجازه نگرفتم اخه خيلي از وبلاگتون لذت بردم لعدشم نسم وصل مثل يه غواصي هست كه دنبال دلهايي خدايي و مرواريد عشق الهي را صيد ميكنه فهميد كه شما خيلي با ارزش هستيد زودي صيدش كرد
يا علي

Anonymous said...

جناب آقای رشوندی از توصیف پرده خیلی ممنون چقدر زیبا بیان کردی

Anonymous said...

اسپندخت عزیز
چه عکس زیبا ومتن دلنشینی نوشتی ممنون از حسن سلیقه