نقل است که جوانی بود و پیوسته بر صوفیان انکار کردی. یک روز شیخ انگشتری خود به وی داد و گفت: "پیش فلان نانوا رو و به یک دینار گرو کن". انگشتری از شیخ بستد و ببرد. به گرو نستدند. باز خدمت شیخ آمد و گفت: "به یک درم بیش نمی گیرند". شیخ گفت: "پیش فلان جوهری بر تا قیمت کند." ببرد. دو هزار دینار قیمت کردند. باز آورد و با شیخ گفت. شیخ گفت: "علم تو با حال صوفیان، چون علم نانواست بدین انگشتری". جوان توبه کرد و از سر آن انکار برخاست
((گزیده ای از منطق الطیر))
4 comments:
به زباني خودماني
قدر زر زرگر شناسد
قدر گوهر گوهري
با سلام
متاسفانه قسمت otherفعال نیست و من برای ارسال نظر مشکل دارم.لطفا راهنمایی بفرمایید
عزیزانی که محبت داریدو مایل به نوشتن نظرات خود میباشید در صورت بروز مشکل لطفا قسمت
Anonymous
را انتخاب فرمایید و در انتهای پیام خود نام شریف خود را بنویسید به این صورت
(( قایینی))
متاسفانه اكثرا ما آدمها همه چيز را با ميزان آگاهي و عقل خود ارزش مي نهيم غافل از اينكه آنقدر ناقصيم كه اجازه قضاوت و سنجش نداريم
Post a Comment