Saturday, December 8, 2007

احمدشاملو


هرگز شب را باور نكردم
چرا كه
در فراسوهاي دهليزش
به اميد دريچه ئي دل بسته بودم
شكوهي در جانم تنوره مي كشد
گوئي از پاك ترين هواي كوهستان
لبالب
قدحي در كشيده ام

8 comments:

Anonymous said...

خوشا آندم که به امیدی رسد امیدواری
اگر ناقص بود ببخشید . منظورم مهم بود که نوشتم اصل شعر را فراموش کردم

Anonymous said...

شب را باور دارم
كه در شب به زيبايي دنيا مي انديشم
و روز را كه بي پرده فرصتي ديگر آغاز مي شود

Anonymous said...

کامنت شماکه در وب ما گذاشتید خیلی درست بود حق با شمااست دوست دارم بیشتر نظر شما را بدانم
با سپاس

Anonymous said...

شب را به امید سحر بیدار می مانیم

Anonymous said...

کامنت قبلی از من بود
گلستان سخن

Anonymous said...

وبلاگ ما به امید نظرات و دیدارهای شما خوبان ادامه راه میدهد . قدم بر چشم و متشکر

Anonymous said...

دوران ترکتازی شب دارد به پایان میرسد . فقط 12 روز دیگر باقیمانده که سپیدی روز بر شب چیره شود پیشاپیش شب یلدا را که شب پیروزی نور بر تاریکی است تبریک می کویم

Anonymous said...

كلمه شب و كوهستان فقط منو ياد شبهاي الموت مي اندازه