هرگز شب را باور نكردم
چرا كه
در فراسوهاي دهليزش
به اميد دريچه ئي دل بسته بودم
شكوهي در جانم تنوره مي كشد
گوئي از پاك ترين هواي كوهستان
لبالب
قدحي در كشيده ام
چرا كه
در فراسوهاي دهليزش
به اميد دريچه ئي دل بسته بودم
شكوهي در جانم تنوره مي كشد
گوئي از پاك ترين هواي كوهستان
لبالب
قدحي در كشيده ام
8 comments:
خوشا آندم که به امیدی رسد امیدواری
اگر ناقص بود ببخشید . منظورم مهم بود که نوشتم اصل شعر را فراموش کردم
شب را باور دارم
كه در شب به زيبايي دنيا مي انديشم
و روز را كه بي پرده فرصتي ديگر آغاز مي شود
کامنت شماکه در وب ما گذاشتید خیلی درست بود حق با شمااست دوست دارم بیشتر نظر شما را بدانم
با سپاس
شب را به امید سحر بیدار می مانیم
کامنت قبلی از من بود
گلستان سخن
وبلاگ ما به امید نظرات و دیدارهای شما خوبان ادامه راه میدهد . قدم بر چشم و متشکر
دوران ترکتازی شب دارد به پایان میرسد . فقط 12 روز دیگر باقیمانده که سپیدی روز بر شب چیره شود پیشاپیش شب یلدا را که شب پیروزی نور بر تاریکی است تبریک می کویم
كلمه شب و كوهستان فقط منو ياد شبهاي الموت مي اندازه
Post a Comment