Wednesday, October 31, 2007

گلی از گلستان سعدی


در فضيلت خاموشي
روزی مردی كه صدای خوبی نداشت با صدای بلند قر‌آن می‌‌خواند. اهل دلی از آن كوچه می ‌‌گذشت، صدای مرد را شنيد و از او پرسيد: درآمدت از قرآن خوانی چقدر است؟ مرد پاسخ داد: هيچ. اهل دل گفت: پس چرا به خودت زحمت می ‌‌دهی. مرد گفت: زحمتی نيست، برای خدا می‌‌ خوانم. اهل دل گفت: مخوان، بخاطر خدا مخوان. چرا كه خلق خدا نيز صدايت را می شنوند و می ‌‌پندارند مسلمانی اين گونه است و از مسلمان شدن منصرف می ‌‌شوند

Tuesday, October 30, 2007

قیصر امین پور


دست عشق از دامن دل دور باد
می‌توان آيا به دل دستور داد؟
می‌توان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادی از ساحل مباد؟
موج را آيا توان فرمود: ايست
باد را فرمود: بايد ايستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می‌دانست تيغ تيز را
در كف مستی نمی‌بايست داد
*******
"دستور زبان عشق" آخرين دفتر شعر قيصر امين پور، تابستان امسال در تهران منتشر شد و بر اساس گزارش ها، در كمتر از يك ماه به چاپ دوم رسيد
روحش شاد

Monday, October 29, 2007

برای فرزندم


درطول روز سرم شلوغ بود و قت نداشتم با تو بازی کنم
من شب با احتیاط تو را در تخت خوابت میگذاشتم
و چراغ را خاموش میکردم
و سپس به آرامی بر روی نوک انگشتانم به طرف در میرفتم
آرزو میکردم کاش کمی بیشتر بمانم
برای اینکه زندگی کوتاه است
سالها از پی هم میگذرند
تو دیگر درکنارم نیستی
چقدر سریع بزرگ شدی
دیگر بازی کردنی وجود ندارد
و نه بوسه ای برای شب به خیر
که همه آنها به سالهای گذشته تعلق دارند
زمانی دستهای من مشغول کار بودند
اما حالا بیکار هستند
روزها دراز است و پرکردن اوقات بیکاری مشکل
کاش میتوانستم به گذشته برگردم و
چیزهای کوچکی که ازمن میخواستی برایت انجام دهم
(الینور نییوبرن)

Sunday, October 28, 2007

مجتبی کاشانی - سالک


عشق را وارد كلام كنيم تا به هر عابري سلام كنيم
و به هر چهره اي تبسم داشت ما به آن چهره احترام كنيم
هركجا اهل مهر پيدا شدما در اطرافش ازدحام كنيم
چشم ما چون به سروسبز افتادبهرتعظيم او قيام كنيم
زندگي در سلام و پاسخ اوست عمر را صرف اين پيام كنيم
در عمل بايد عشق ورزيدن گفتگو را بيا تمام كنيم
عابري شايد عاشقي باشدپس به هر عابري سلام كنيم

Saturday, October 27, 2007

تشکر


دوست خوبمان آقای رشوند از ابراز توجه شما به خانه پدر متشکریم
اختصاص دادن یک بخش مخصوص به ما در بین نوشته های زیبای شما برایمان افتخار است

Friday, October 26, 2007

پروین اعتصامی


اين نخ پوسيده از پا باز کن
محبس تن بشکن و پرواز کن
تا ببینی کنجه دید ما سواست
تا بداني خلوت پاکان جداست
تا بدانی صحبت یاران خوشست
گير و دار زلف دلداران خوشست
بر گشائي چشم خواب آلود را
تا ببيني کعبه‌ي مقصود را

مخورغم


Wednesday, October 24, 2007

سلامی چو بوی خوش آشنایی


مثل دیروز و روزهای قبل آرام به باغ دلهایتان گذر کردم خواستم تا مثل هرروز چشممم را به جای پای نوشته هایتان روشن کنم و بار غم دل بکاهم
و سر بر دامن مهربانیهایتان بگذارم . تا از هیاهوی روزمرگیها لحظاتی رها شوم نمیدانم چرا امروز دوستان خوبم همه دلتنگ از روزگار و ناشاد از رسم زمان بد کردار بودندنینای گلم که مدتها جز شادی و امید برایمان نمینوشت یکباره رخت سفر بسته و مدتی از ما دور و با خاطرات غم انگیزش تنها خواهد بود . آقای وثوق که همیشه نوید بخش شادی و پیک خوش خبر صبحگاهی ماست خبر از بسته شدن وبلاگی که باشور و عشق بی حسابش طراحی کرده بود داد و دوست و همراه نازنینم آقای رشوند شبانه بین خاطرات از دست داده اش در مزارستان هرانک با آشنایان از دست داده در سکوت سخن میگفت

عزیزان با شما در خلوت خود تا ساحل دریا با نینا آمدم و حرفهایش را شنیدم ِ همنشین آقای وثوق شدم و برای تلاش کم ثمرش تاسف خوردم و لحظه های پر از سکوت و تنهایی را باآقای رشوند بین آشنایان خاموشش گام به گام همراهی کردم و همه حرفهایش را شنیدم
این محفل دوستانه ما کاشکی به هم نزدیکتر بود تا هر لحظه در کنارهم بودیم و بار سنگین روزگار را با تقسیم شادیها و محبتهایمان کم میکردیم
سبد سبد گل عشق و دوستی نثار محبتهای بی دریغتان

********
بیا و باغ خزان دیده را بهاران کن
کویر سوخته را میهمان باران کن
دوای محنت دلها به جز محبت نیست
به نام عشق سلامی به جمع یاران کن
هزار بارا گر سایه گسترد پاییز
به یاد موسم گل جلوه در هزاران کن
مسیر شب زدگان را ستاره باران باش
فضای شعر و ادب را شکوفه باران کن
کنون که دست اجل کرده چهره ها در خاک
به همزبانی ما یاد ماندگاران کن

Tuesday, October 23, 2007

کتابخوانی

مهربانانم
از اینکه در برنامه کتابخوانی شرکت نمودید و از ابراز نظرات ارزشمند شما ممنونم. برای این نوبت جناب مطرب پیشنهاد دادند که از غزلیات حافظ یکی را انتخاب کنیم . نکته جالب در این پیشنهاد این است که هر بار از یکی از دوستان خواهش میکنیم تا تفالی بزنند و نتیجه را بفرمایند تا در این قسمت بیاوریم و دوستان بعد از تعمق در موضوع شعر نظر خود را برای همه بنویسند . اولین تفال را هم خود ایشان زده و غزل زیبای زیر آمده لطفا در صورت تمایل همراهی بفرمایید

کسی که حسن خط دوست در نظر دارد
به پیش اهل نظر حاصل از بصر دارد
کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه
که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد
به پای بوس تو دست کسی رسید که او
چو آستانه بر این د رهمیشه سر دارد
چو خامه بر خط فرمان او سر طاعت
نهاده ایم مگر او به تیغ بردارد
ز زهد خشک ملولم -بیار باده ناب
که بوی باده مدامم دماغ تر دارد
زباده هیچت اگر نیست این نه بس که تورا
دمی ز وسوسه عقل بی خبر دارد؟
کسی که از در تقوی قدم برون ننهاد
! به عزم میکده اکنون ره سفر دارد
دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله داغ هوائی که بر جگر دارد

سایه زندگی

تو ای رویاتو ای پندار زیبا که زمزمه وار در گوشم بر روی اندیشه ام سخن می گویی کاش افسانه های توقصه های توهمچون کشتی امیدفنا ناپذیر بود....قدم با قدم همراه،می رفتیم در کوچه های آشنابا گام هایمان خود را در جزیره های پُر زخاطرات شیرین می یافتیم و آسمان همچو چتری برروی افق های امید می تابید.قدم با قدم همراه می رفتیم در کوچه های آشناو خود را در آینه ای می دیدیم که سالیان دور با گام هایمان آشنا بودبر دو راهی کوچه ای می رفتیم وسایه ای همراهیمان می کردبر دو راهی کوچه ای می رفتیم و سایه ای همراه گام هایمان بود
سایه ی زندگی

Monday, October 22, 2007

امید

گمان مبر که به پایان رسیده کار مغان
هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است

Sunday, October 21, 2007

خود پرست


در گذشته های دور مجسمه سازی بود چنان چیره دست که هرگاه مجسمه ای میساخت به سختی می شد آن را از آدم واقعی تشخیص داد.روزی طالع بینی به او گفت که به زودی میمیرد . وحشت زده راه حلی به ذهنش رسید او یازده مجسمه از خودش ساخت تا وقتی فرشته مرگ آمد میان آن مجسمه ها بایستد و نفس را در سینه حبس کند. روز موعود فرا رسید فرشته مرگ گیج شده بود ! دوازده نفر شبیه هم!فرشته مرگ نزد خدارفت و در خواست کرد نشانه ای برای پیدا کردن فرد مورد نظردر بین مجسمه هابه او بدهد . خداوند کلید تشخیص واقعی از غیر واقعی را به دستش داد .فرشته باز گشت و بین مجسمه ها ایستاد و به صدای بلند گفت ((همه چیز بی عیب و نقص است . جز یک چیز اینجا یک اشتباه وجود دارد )) مرد هنرمند با نگرانی از بین مجسمه ها بیرون پرید و گفت ((کدام اشتباه ))!!!فرشته مرگ گفت
این تنها اشتباه توست که نمیتوانی خود را فراموش کنی

Saturday, October 20, 2007

ناهید عباسی


پرواز پرندگان در آبی آسمان
هر کجا چشمانم را کودکانه به دنبال می کشد
و روحم را در خواهش گنگ پریدن
خوابهای شبانه ام را تفسیر می کند
کسی چه می داند شاید دستهایم
تقدیر بالهای پرواز است
که هنوز چیزی از اوج به خاطر دارد

Friday, October 19, 2007

برنامه کتابخوانی

هرچه رخ میدهد مکتوب پروردگاراست. در زندگی لحظاتی هست که جز غم و رنج چیزی رخ نمیدهد و نمیتوانیم از آن اجتناب کنیم اما این اتفاقات دلیلی دارد
چه دلیلی؟ نمیتوانیم پیش از آزمون و یا حتی در هنگام آزمون به این سوال پاسخ دهیم . تنها هنگامی دلیل وجودشان را میفهمیم که برآنها غلبه کرده باشیم
(پائولوکوئلیو- کوه پنجم)
********
از دوستان عزیزی که در برنامه کتابخوانی ما شرکت دارند خواهش میکنیم دراین هفته برداشتهای خودرااز کتاب معرفی شده این ماه بنویسند

Thursday, October 18, 2007

عطار


عزم آن دارم که امشب نيم مست
پای کوبان کوزه ی دُردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به يک ساعت ببازم هرچه هست
تا کي از تزوير باشم خودنماي
تاکی از پندار باشم خود پرست
پرده‌ي پندار مي‌بايد دريد
توبه ی زهاد می باید شکست
وقت آن آمد که دستی برزنم
چند خواهم بودن آخر پاي‌بست
**************
مطرب عزیزاز یادآوری شما برای انتخاب اشعار عطار ممنونیم

Wednesday, October 17, 2007

علامت


پادشاهی دستور داد در مسیر آمد وشد مردم آبادی سنگی بزرگ بگذارندتا عکس العمل رهگذران را بشنوند و ببینند
اولین عابر با دیدن سنگ غرولندی کرد و رفت دومین عابر با دیدن سنگ مانع نفرین کرد و رفت سومین نفر با دیدن سنگ وسط راه فحش و بد و بیراه راه انداخت چهارمین عابر با دیدن سنگ مانع داد و غاری انداخت و رفت غروب آن روز پیرمردکشاورزی که علوفه سوار الاغ پیرش کرده بودسنگ مانع را بر سر راه خویش دید امکان پیش رفتن نبوددست به کار شد با هزار زور و زحمت سنگ مانع را غلتاندزیر سنگ همیان طلایی کار گذاشته شده بودپیرمرد خوشحال همیان را برداشت و کاغذ داخل آنرا خواند

این هدیه پادشاه برای آنانی است که در گیر و دار زندگی به علامتها (نشانه ها) توجه می کنند

***************
متن حاضر از وبلاگ (( هرانک )) انتخاب شده است

Tuesday, October 16, 2007

فصل اول از کتاب آیینه


استاد عزیز
در مورد کتابی که به من دادید و به دیده منت نهادم
آنچه که به ذهن من گذشت این بود که همه تلاشها و قلمزدنها ستودنیست اما تفاوت رانمیتوان انکار کرد . تفاوت بین قصه های ننه کلثوم و اسطوره فرق بین حسن کچل و رستم است و تفاوت سایر آثار با شاهنامه .تفاوت لطیفه های پر از لودگی عوام با حکایات لطیف سعدی و.... اگر چه عقیده دارم در این وانفسای عصر ما که همه چیز خریدنی و فروختنیست کسی که اوهام را میفروشد یک آب شسته تر از بقیه سو داگران است . اما متاسفانه بازار گرمتری از کسی دارد که جسورانه اندیشه ای نو را بیان میکند . اگر بخواهیم آزاده باشیم باید صورتی سرخ از سیلی و قدومی شکسته از خشم ابلهان داشته باشیم. صدای شما در بین بازار شلوغ و پر سودای امروزی فقط تعداد کمی شنونده دارد اما شنونده های ستودنی . آنهایی که سالها به دنبال چون شمایی بودند و مثل تشنه ای به چشمه رسیده اند نه فراغبالانی که جدی ترین آنها فقط به دنبال شر میگردند.اگر میشود هوای پاک کوهستان را در کفه ترازویی سنجید همان ترازویی که سبزی و علوفه را در آن قیمت میگذارند عقاید را هم میتوان با هم مقایسه کرد . با ید آزادگی و روشنفکری را پاس داشت و چون هدف دوتاست بهتراست دریک ترازو قرار ندهیم مگر نه اینکه هر چیزی را با مثل خودش قیاس میکنند؟

Monday, October 15, 2007

آندره ژيد


آه! چه كارها كه هرگز نكرديم و مي توانستيم بكنيم... اين زبان حال بسياري از مردم در لحظه ترك حيات است چه كارها كه مي بايست بكنيم و هرگز نكرديم! چون به ملاحظاتي پايبند بوديم، فرصتي مناسب را انتظار مي كشيديم، تنبلي مي كرديم و براي اين كه مدام به خود مي گفتيم: چيزي نيست هميشه فرصت خواهيم داشت!زيرا نمي دانستيم هر روزي كه مي گذرد بي جانشين و هر لحظه نايافتني است. زيرا تصميم گيري، تلاش و عشق ورزي را به وقتي ديگر وانهاده بوديم
سپس (اين مردم) چنين خواهند انديشيد

آه! اي كه خواهي آمد، زيرك تر باش

دم را غنيمت شمار
*************
عکس انتخابی برای این بخش
از وبلاگ ((شبهای الموت)) انتخاب شده است
http://alamutnights.blogfa.com/

Sunday, October 14, 2007

فریدون مشیری

هر نفس می رسد از سينه ام اين ناله به گوش
كه در اين خانه دلی هست به هيچش مفروش
چون به هيچش نفروشم ؟ كه به هيچش نخرند
هركه بار غم ياری نكشيده ست به دوش
پر و بالی بگشا ، خنده خورشيد ببين
پيش از آنی كه شود شمع وجودت خاموش

Saturday, October 13, 2007

سلام

سلام تنها کسی که همیشه در شبانه هایم جا داری
تو را ندیده ام
همیشه همراهم هستی
میان نگفته هایم درون سکوتم بین لب هایم
فقط نام توست
تمام واژه هایم که شکفته می شوند از آن توست
شعر هایم برای توست
*********
سلام به شما دوستان خوبم
از یادداشتهای محبت آمیزتان در مدتی که سفر بودم ممنونم
همیشه در یاد و قلب من هستید

جای خالی تو

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
**********
مریم عزیز
تهران بدون تو دفتر خاطرات غمگین با هم بودنمان بود

روزکودک

آه ای آسمان

یک نفر کودکیش را گم کرده

می شنوی

Monday, October 8, 2007

سفر


مهر تو چون باد بهاری بٌود
در دل من مهر تو جاری بٌود
نامه به من عشق سفر می دهد
از سر كوی تو گذر ميدهد
***************
برای چند روز عازم سفر هستم وسعادت با شما بودن را نخواهم داشت

Sunday, October 7, 2007

یاد سهراب

چه كسي بود صدا زد : سهراب ؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
*********
پانزدهم مهر ماه سالروز تولد سهراب سپهری

سهراب سپهری

زير باران بايد رفت
فكر را خاطره را زير باران بايد برد
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد برد
عشق را زير باران بايد جست
زير باران بايد بازي كرد
زير باران بايد چيزنوشت حرف زد نيلوفر كاشت
زندگي تر شدن پي در پي
زندگي آب تني كردن در حوضچه اكنون است

Saturday, October 6, 2007

وين داير

اگر شما می‏دانستيد در راهی كه انتخاب كرده‏ايد چه كسي در كنار شما قدم برمی‏دارد ترس شما برای هميشه زايل می‏شد

Friday, October 5, 2007

باغستانی

مي خواهم نردباني درست كنم پايه‌‌ها‌يش همه نور
چارچوبش همه عشق پله‌هايش همه شوق
جنسش از جنس بلور جايگاهش همه مهر
نردباني كه در آ ن حسرت تنهايي خويش را
پس بزنم بروم از پله شوقش بالا
و با هر گام كه بر مي‌دارم نفسم تازه مي‌شود
در پر تازه شدن اشتياقم به رسيدن جاري‌ست
رفتن و تازه شدن رسيدن تا ا و
برسي آن بالا بشماري آنجا
گل هر عشق كه پر مي‌گشايد از عشق
و ببيني جان را
او آنجاست
او جان جانهاست
و در آغوشش تو سبز شوي بهاري باشي
من بهارم آنجاست

Thursday, October 4, 2007

فریدون مشیری

چه غم كه در دل اين برج‌های سيمانی
ز باغ و باغچه دورم، در اين اتاق صبور
همين درخت پر از برگ سبز تازه و نغز
كه قاب پنجره‌ام را تمام پوشانده است
به چشم من باغی است
وگر هزار درخت
بر آن بيفزايند
جمال پنجره من نمی ‌كند تغيير
كه بسته راز تسلای من به صحبت پير
-« چو قسمت ازلی بی حضور ما كردند
گر اندكی نه به وفق رضاست خرده مگير»

Wednesday, October 3, 2007

دعا

اگر يادتان بود
وباران گرفت
دعايي به حال بيابان كنيد
********
این نوشتار زیبا را از قسمت نظرات شما که هدیه آقای وثوق دوست مهربانمان است انتخاب کردیم
alamutnights.blogfa.com

نادعلی


ناد عليا مظهرالعجايب تجده عونالک فی النوايب

کل هم وغم سينجلی

مددکن یا علی یا علی یا علی
*************
نادعلی نام قصیده ای معروف در مدح علی بن ابیطالب است
البته در بین بسیاری ازمردم این شعر به دعا معروف شده است
دراینجا بنا به خواست فروردین عزیزبخشی از آن را آورده ایم

Tuesday, October 2, 2007

یا علی


به نام دل به نام شاهد و می
به نام تار و تنبور و دف و نی
به نام عاشقان لاابالی
به نام همنشینان خیالی
به نام دست های جام بردار
به نام عاشقان رفته بر دار
به نام مجلس بزم شبانه
به نام سرور این آشیانه
خوشا جامی که مولا در کفم داد
به دستی می به دیگر او دفم داد
خوشا رقصان درآیم من به کویش
ببوسم دست و رخسار نکویش
خوشا آندم که از او می نویسم
ز رقص و ذکر یا هو می نویسم
خوشا با نام مولا باده خوردن
چو درویشان عاشق جان سپردن
به دور اولم ساقی ولی بود
ولی دیدم که ذکر او علی بود

Monday, October 1, 2007

امام علی

چون‌ تو به‌ جانب‌ مرگ‌ ميروي‌ و مرگ‌ جانب‌ تو مي‌آيد، زود به‌ يكديگر خواهيد رسيد

حامد - م

دیرگاهیست به تنهایی خود خو کرد است مرد نخلستان ها
چاه را میداندهمدمش نان ونمک محرمش مهر سکوت
پای او عشق زمین وخاک است
آوخ اوکیست که ازناله ی اودل آن چاه تهی
دل خیبر تنگ است
وصدایش نفس ایمان است