Monday, October 29, 2007

برای فرزندم


درطول روز سرم شلوغ بود و قت نداشتم با تو بازی کنم
من شب با احتیاط تو را در تخت خوابت میگذاشتم
و چراغ را خاموش میکردم
و سپس به آرامی بر روی نوک انگشتانم به طرف در میرفتم
آرزو میکردم کاش کمی بیشتر بمانم
برای اینکه زندگی کوتاه است
سالها از پی هم میگذرند
تو دیگر درکنارم نیستی
چقدر سریع بزرگ شدی
دیگر بازی کردنی وجود ندارد
و نه بوسه ای برای شب به خیر
که همه آنها به سالهای گذشته تعلق دارند
زمانی دستهای من مشغول کار بودند
اما حالا بیکار هستند
روزها دراز است و پرکردن اوقات بیکاری مشکل
کاش میتوانستم به گذشته برگردم و
چیزهای کوچکی که ازمن میخواستی برایت انجام دهم
(الینور نییوبرن)

6 comments:

Anonymous said...

وقتي بچه بودم با خودم ميگفتم كه پدرو مادرم چرا اينگونه اند و اصلا حواسشان به ما نيست و مي گفتم كه من اگر بزرگ شدم مي دانم چگونه براي بچه هايم وقت بگذارم . اما اكنون بزرگ شده ام و از آن وقت گذاشتنها براي فرزندم خبري نيست گويي مشكلات انسان را طلسم ميكند تا يكبار فرصت با فرزند بودن را از ما بگيرد

Anonymous said...

بانوی عزیز با سلام
خواندن متن های شما جذابیت فوق العاده ای دارد.هر روز بیننده وبلاگ خوب شما هستم.
پایدار و سرمست باشید

Anonymous said...

وقت گذاشتن برای عزیزانمان همیشه در دوران جوانی به دلیل مشکلات فراوان زندگی و گرفتاریهای روزانه به سختی صورت می گیرد .هیچ کاری هم از دست ما در این مورد بر نمی آید . از طرف دیگر آن گرفتاریها هم به نوعی وقت گذاشتن منتها به صورت غیر مستقیم برای همانهاست
خانواده ای فرزندان خوشبخت دارد که والدین توانسته باشد بین هردو تلفیق مناسبی ایجاد کرده باشد

Anonymous said...

شیرینی نوازش های مادر برروی زانوهایش، آموزشهای پدر، همراه با داستانهای شیرین کنار بخاری،هر چند اندک، یادگارهای شیرینی ست که هرگز از یاد نمی رود...هرچند اندک و هرجند کوتاه...

Anonymous said...

سلام
کودکی من در هرانک در کنار شاهرود خروشان شالیزارهای سبز باغهای انبوه گذشت پدر ومادری که در محیط کوهستانی الموت تا پای جان کار می کردند تا ما بزرگ بشویم
وشدیم
اما بی انکه به توانیم گوشه ای از زحمات آنان را جبران کنیم
ارادتمند هرانک

Anonymous said...

خداوندا براي تمام لحظاتي كه به من فرصت لذت بردن از فرزندم و ستاره عزيزم و نوه كوچولويمرا عطا مي كنماز توسپاسگزارم.