خواستم بگويم عكسي بينظير و هنريست اما ناگهان دانه دانه آجرهاي دست پسرك بر سرم فرود آمد و اين سئوال در ذهنم نقش بست كه آيا اگر آن كودك نيز چون من در رفاه و مدعي روشنفكر بودن بود و در وقت آزادش پاي اينترنت چنين عكسي را ميديد از هنر و ترحم حرف ميزد ؟
خوش آمدي بي تو بي صفاست با نگاه تيزت وسخنان انسانيت بارها بچشم ديده در كودكي كه فرزندان را از خانواده در ده جدا كرده جهت كار به خانه هاي ارباب در شهر مي آوردند ومن درد دوري انان را باتمام وجود از دور بودن مادر حس مي كردم ودر خانواده تنها عضوي بودم كه براي گريه هاي خلوت انان دل رنج مي بردم وهيچ وقت حاضر نشدم بعد ها در زندگي خودم از اين كودكان كمك بگيرم
اما آيا براستی سهم نگاه معصوم کودکانه از دايره دوار و جبار زمان این است؟ . آيا اين بازی جبر است با زمان که برق شادی کودکانه را از نگاه معصوم و صدای پر خواهش اومی کيرد؛و يا بازی انسان است با انسان؟
عکسی که در ابتدای وبلاگ ما میبینید مادر مهربانمان است . اولين معلم عشق ، محبت بی چشمداشت و فداکاری ، شور و نشاطش به ما اميد ميدهد و برق چشمانش توان بودنمان را زياد ميکند . همه خانواده و دوستان زير سايه پر مهر ايشان که در سن هشتاد وپنج سالگی هستند ،
از اين لطف خدا بهره ميگيريم
این شاخه گل از طرف دوست خوبمان «آقای مرتضی وثوق» به خانه پدر رسیده
در زمستاني يخي " خسته و افسرده عابري گمگشته " دل به يغما برده ناگه از برزن عشق " خانه اي پيدا شد خانه از آن پدر " خاطرش احيا شد سردر خانه زني " چهره اش مملو مهر مرد عابر مدهوش " ناظر ماه و سپهر گرمي فروردين " ياد دوران امير و پورياي دلبرلذت عابر بود " شعر آذين كمال تا مه شهريور
7 comments:
گرچه انسان تلاش این بزرگ مردان کوچک را ارج می نهد اما واقعا رواست که بجای بازی و شادی که در این سن حق هر کودک است چنین زیر فشار زندگی فرسوده شود؟
خواستم بگويم عكسي بينظير و هنريست اما ناگهان دانه دانه آجرهاي دست پسرك بر سرم فرود آمد
و اين سئوال در ذهنم نقش بست كه آيا اگر آن كودك نيز چون من در رفاه و مدعي روشنفكر بودن بود و در وقت آزادش پاي اينترنت چنين عكسي را ميديد از هنر و ترحم حرف ميزد ؟
هميشه سايه غم در بيداد آباد ها ديده مي شود فقط دل گرفتگي و آه وافسوس و ديگر هيچ..................
روز كودك بر همه عزيزان پاك و بهشتي مبارك .كامنت قبلي هم يادم رفت اسمم را بنويسم.
خوش آمدي كه خوش آمد مرا ز آمدنت
خوش آمدي بي تو بي صفاست با نگاه تيزت وسخنان انسانيت
بارها بچشم ديده در كودكي كه فرزندان را از خانواده در ده جدا كرده جهت كار به خانه هاي ارباب در شهر مي آوردند
ومن درد دوري انان را باتمام وجود از دور بودن مادر حس مي كردم ودر خانواده تنها عضوي بودم كه براي گريه هاي خلوت انان دل رنج مي بردم وهيچ وقت حاضر نشدم بعد ها در زندگي خودم از اين كودكان كمك بگيرم
اما آيا براستی سهم نگاه معصوم کودکانه از دايره دوار و جبار زمان این است؟ .
آيا اين بازی جبر است با زمان که برق شادی کودکانه را از نگاه معصوم و صدای پر خواهش اومی کيرد؛و يا بازی انسان است با انسان؟
خاله اسی عزیزم از زحماتون برای وب ممنونم
Post a Comment