Monday, December 17, 2007

وبلاگ جدید


دوستان خوبم
بنا به خواسته شما عزیزان وبلاگ را به بلاگفا منتقل کردیم . از همه مهربانانی که در این مدت برای ارتباط با ما دچار مشکل شده بودند عذر میخواهیم .منتظر شما در بلاگفا هستیم

Sunday, December 16, 2007

صائب تبریزی


ديوانۀ خموش به عاقل برابرست
درياي آرميده به ساحل برابرست
در وصل و هجر، سوختگان گريه مي‌كنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست
دست از طلب مدار كه دارد طريق عشق
از پافتادني كه به منزل برابرست
گردي كه خيزد از قدم رهروان عشق
با سرمۀ سياهي منزل برابرست

Saturday, December 15, 2007

نادر ابراهیمی


زندگی بدون روزهای بد نمی شود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم وغم . اما روزهای بد، همچون برگهای پاییزی ، باور کن که شتابان فرو می ریزند ، ودر زیر پاهای تو، اگر بخواهی ، استخوان می شکنند ، و درخت،استوار و مقاوم بر جای میماند
عزیزمن، برگهای پاییزی ، بی شک، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت ، سهمی از یاد نرفتنی دارند
*******
بخشی از کتاب«چهل نامه ی کوتاه به همسرم» نوشته نادر ابراهیمی

Friday, December 14, 2007

فریدون مشیری

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپویم
هر صبح در آیینه جادویی خورشید
چون می نگرم او همه من، من همه اویم

Wednesday, December 12, 2007

بهار سعید


چشمـان مــرا به "بــلخ" زیبا ببرید
د ستان مرا به لمــــــس "با با" ببرید
خـا کســـتر قـلـب داغ هـجـرت زده است

بر سـینـــــه ی داغــدار "بکـوا" ببرید
یا پیکـر مـن روان آمـــــــــو داریــد

یـا روح مــرا بـه جســــــم دریـا ببرید
ســوز جـگــــر نشــسته در خـونـم را

بــر مــرهــم "قنــــد هار" بی ما ببرید
خشت وگل و سنگ از استخوانم سازید

بـــر ســاخــتــن "کـابــل" فـــردا ببرید
صــد بوســه ی عــاشــقانه از لـبـهـا یـم

برچهــره ی سنگ سنگ کوه ها ببرید
دامـن ، دامـن شــگفـــتـن شــعــرم را

بر جلــوه ی لا له های صـــحرا ببرید
*********
برای خیرمقدم به وبلاگ کوچ به جمع دوستانمان که مهاجرین و خواهران و برادران افغانی ما هستند شعر زیبایی از خانم بهارسعید شاعر افغانی را برایتان انتخاب کرده ایم به امید روزی که آرزوی هیچ کس مردن در وطن نباشد

تبریک


خواهر گلم فروردین عزیز موفقیتت را در مسابقات کشوری شنا تبریک میگوییم

Tuesday, December 11, 2007

مجتبی کاشانی

گوشها منتظر بانگ جرس‌هاي من‌اند
كوچه‌ها منتظر بانگ قدم‌هاي تو اند
تو از اين برف فرو آمده دلگير مشو
تو از اين وادي سرمازده نوميد مباش«دي» زماني دارد
و زمستان اجلش نزديك است
من صداي نفس باغچه را مي‌شنوم
و صداي قدم گل را در يك قدمي
و صداي گذر گرده گل را در بستر باد
و صداي سفر و هجرت دريا را در هودج ابر
و صداي شعف فاخته را در باران
و صداي اثر باران ، بر قوس و قزح
و صداهايي نمناک ... مرموز... و سبز
عجب آواز خوشي در راه است

Monday, December 10, 2007

خلیل جبران


من سکوت را از پرگوها و حراف‌ها٬ بردباری را از متعصب‌ها و بی‌گذشت‌ها٬ و مهربانی را از نامهربان‌ها آموخته‌ام. با این حال عجیب این است که نسبت به این آموزگاران٬ ناسپاس هستم

Sunday, December 9, 2007

حمید حسن نژاد


تو اي غريبه در اين غربت آشناي مني
شراب اشكي و در جام چشمهاي مني
نشان نمي دهد آيينه چشمهاي مرا
تو در ميانه آيينه ها به جاي مني
بگو عميق تر از من كه دوستت دارد؟
تو را نديده پرستيده ام خداي مني
اگر سكوت كنم در سكوت من غم توست
اگر ترانه بخوانم تو در صداي مني
تمام پنجره ها را چراغ مي بندم
اگر به خواب ببينم شبي براي مني
******
از برادر بزرگوارم آقای حسن نژاد که اجازه دادند سروده زیبایشان خانه پدر را مزین کندتشکر میکنم

Saturday, December 8, 2007

احمدشاملو


هرگز شب را باور نكردم
چرا كه
در فراسوهاي دهليزش
به اميد دريچه ئي دل بسته بودم
شكوهي در جانم تنوره مي كشد
گوئي از پاك ترين هواي كوهستان
لبالب
قدحي در كشيده ام

Friday, December 7, 2007

روز جهانی کودک و تلویزیون

کوچک دردمندم برایت نه نوشته ای دارم نه شعری
فقط چند دقیقه سکوت

خیا م


ابر آمد و باز بر سر سبزه گريست
بی باده ارغوان نمی بايد زيست
اين سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کيست

Wednesday, December 5, 2007

نادر ابراهیمی


برای دگرگون کردن جهانی چنین افسرده وغمزده وشفا دادن جهانی چنین دردمند ،طبیب حق ندارد برسر بالین بیمارخویش بگرید و دقایق ِ معدود ِ نشاط را از سالهای طولانی حیات بگیرد. چشم کودکان و بیماران به نگاه مادران و طبیبان است .اگر در اعماق آن حتی لبخندی محو ببینند، نیروی بالندگی شان چند برابر می شود
عزیزمن
این بیمارکودک صفتِ خانـۀ خویش را ازیاد مران !من محتاج ِ آن لحظه های دلنشین لبخندم - لبخندی درقلب، علیرغم همه چیز
*******
گزیده ای از «چهل نامه ی کوتاه به همسرم »نوشته نادر ابراهیمی

Tuesday, December 4, 2007

مجید بالدران

تو که در لحظه های تنهایی
چهره دلپذیر فردایی
ساده ای سربه زیر و هستی بخش
اشتباهی شده , بودایی
واژه ای بی نظیر میخواهم
تا بگویم چقدر زیبایی
تازگی از تو شکل می گیرد
ای که هم جنس شعر نیمایی
قول دادی نیامدی
شاید
هشتمین روز هفته میایی

Monday, December 3, 2007

عطار



نقل است که جوانی بود و پیوسته بر صوفیان انکار کردی. یک روز شیخ انگشتری خود به وی داد و گفت: "پیش فلان نانوا رو و به یک دینار گرو کن". انگشتری از شیخ بستد و ببرد. به گرو نستدند. باز خدمت شیخ آمد و گفت: "به یک درم بیش نمی گیرند". شیخ گفت: "پیش فلان جوهری بر تا قیمت کند." ببرد. دو هزار دینار قیمت کردند. باز آورد و با شیخ گفت. شیخ گفت: "علم تو با حال صوفیان، چون علم نانواست بدین انگشتری". جوان توبه کرد و از سر آن انکار برخاست
((گزیده ای از منطق الطیر))

مولوی


یک روز از هم می درم این پرده ی تزویر را
یک روز می پیچم به هم سررشته ی تقدیر را
آیینه ی دل بشکنم تا وقت دیدار رخش
صد بار حک سازم به دل تکرار این تصویر را

Saturday, December 1, 2007

فریدون مشیری


در سكوتي عميق و رويا خیز

برف و مهتاب و كوهسار بلند

جلوه ها مي كند خيال انگيز

خاصه بر عاشقي كه در دل خويش

دارداز عشق خاطرات عزيز

**********

اولین برف زیبای زمستان درمشهد بارید

ستاره

دهم آذر تولد تنها فرزندم ستاره است که بعد از سالها انتظار پا به خانواده ما گذاشت . امروز وارد دهمین سال زندگیش شده در حالیکه بیشتر از انتظار من رشد عقلی داشته و تجربیات تلخ و شیرین زندگی از او یک کوچک بزرگوار و بردبار ساخته .این تصویر عزیزیست که پابه پای من فراز و نشیبهای زندگی را پیموده و تنها نگرانیش سلامت مادر یست که عاشقانه دوستش دارد
http://baranesetareh.blogspot.com/

Tuesday, November 27, 2007

مهدی اخوان ثالث


در هوای گرفتۀ پاييز
وقت بدرود شب ، طلوع سحر
پيله اش را شكافت پروانه
آمد از دخمۀ سياه به در
بالها را به شوق بر هم زد
از نشاط تنفس آزاد
با نگاهی حریص و آشفته
همره آرزو به راه افتاد

Monday, November 26, 2007

ای مهربانم


از نسیم نیمه شب آهسته تر
می گشایم حلقه موی تورا

تا گور


خدا چشم به راه انسان است
که کودکیش را
درفرزانگی باز یابد

Sunday, November 25, 2007

مطربانه


خداوند واژه عشق را آفرید و این بشر بود که این کلمه را پذیرفت و بقیه کلمات را در پرتو آن ابداع کرد
***********
این جمله زیبا بخش کوتاهی از مصاحبه ایست که در وبلاگ هرانک با استاد بزرگوارم جناب آقای اخلاقی نیا انجام گرفته است . مدتی دردبیرستان افتخار همکاری باایشان را داشتم وهمیشه صداقت و آزادگی این مرد بزرگوار را ستوده ام
برای آشنایی بیشتر با ایشان به وبلاگ هرانک مراجعه فرمایید

Saturday, November 24, 2007

مجتبی کاشانی


زير باران بيا قدم بزنيم
حرف نشنيده ای به هم بزنيم
نوبگوييم و نو بينديشيم
عادت كهنه را به هم بزنيم
سخن از عشق خود به خود زيباست
سخن عاشقانه ای به هم بزنيم
قلم زندگی به دست دل است
زندگی را بيا رقم بزنيم

Friday, November 23, 2007

گزیده فیه مافیه - مولوی

درد است که آدمی را راهبر است. در هر کاری که هست، تا او را درد آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخيزد، او قصد آن کار نکند و آن کار بی درد او را ميسر نشود. خواه دنيا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نجوم و غيره

Thursday, November 22, 2007

سعدی

وقتی دل سودایی میرفت به بستان ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
می​گویم و بعد از من گویند به دوران​ها

Wednesday, November 21, 2007

میلاد امام هشتم


عید برعاشقان مبارک باد

عاشقان عیدتان مبارک باد

دوستان ما در هرانک



وبلاگ «پاکت نامه » و مدیر آن خانم نینا شفیعی سر فصل مطلب جالبی است که برای آشنایی بیشتر میتوانید در هرانک آن را مطالعه نمایید
قبل از آن هم با مدیر وبلاگ« شبهای الموت »آقای وثوق مصاحبه ای داشتند که شما را به خواندن این مطالب دعوت میکنیم

Tuesday, November 20, 2007

سهراب سپهری


عبور باید کرد
صدای باد می آیدعبور باید کرد
و من مسافرم ، ای بادهای همواره
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید

Monday, November 19, 2007

پرواز

روزی سرخپوستی تنها در جنگل گردش می کرد. او یک تخم عقاب را در زمین دید وبه خیال اینکه یک تخم مرغ معمولی است آن را در لانۀ یک مرغ گذاشت. جوجه عقاب نیز همانند دیگر جوجه های مرغ از تخم بیرون آمد ومانند آنها شروع به دانه خوردن وراه رفتن کرد. یک روز زیبای بهاری عقاب کوچک که اندکی بزرگتر شده بود متوجـۀ پرواز پرندۀ زیبا و با شکوهی در آسمان شد. [از مامان مرغه] پرسید این چه پرنده ایست؟ مرغ با مهربانی پاسخ داد این یک عقاب است. زیبا ترین و قدرتمند ترین پرندۀ دنیا. عقاب کوچک با خود اندیشید که چقدر خوب بود اگر او هم عقاب بود و می توانست مثل عقاب پرواز کند اما چون باور داشت که یک جوجه مرغ معمولیست خیلی زود همه چیز را فراموش کردو تمام عمرش مانند یک مرغ خانگی زندگی کرد

Sunday, November 18, 2007

مهدی سهیلی


غمزده از خزان مشوغنچه ز شاخه می دمد
نوبت بانگ بلبلان خواه نخواه مي رسد
ناله ی بی سبب مكن شكوه ز تيره شب مكن
از سخنم عجب مكن وقت پگاه می رسد
های به غم نشستگان مژده دهم به خستگان
جانب دلشكستگان لطف الاه می رسد
پای بكوب و كف بزن عود بساز و دف بزن
شكوه مكن دژم مشوبار زراه می رسد

Saturday, November 17, 2007

نادر ابراهیمی


خوشبختی، نامه ای نیست که یک روز، نامه رسانی، زنگ ِ درِ خانه ات را بزند وآن را به دستهای تو بسپارد. خوشبختی ، ساختن عروسک کوچکیست از یک تکه خمیر نرم ِ شکل پذیر.... به همین سادگی ، به خدا به همین سادگی ، اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر
************
این متن از کتاب«چهل نامه ی کوتاه به همسرم» نوشته نادر ابراهیمی انتخاب شده است

Friday, November 16, 2007

مولوی


در بگشا کآمده خامی دگر
پیشکشی کن دو سه جامی دگر
بسته بُدی تو در و بام سرا
آمدت آن حکم ز بامی دگر
بی​سخنی ره رو راه تو را
در غم و شادیست پیامی دگر
بر تو و برگَرد تو هر کس که هست
دم به دم از عرش سلامی دگر

Thursday, November 15, 2007

خودبینی

شيخ سعدالدين حموى سوار بود به رودخانه اى رسيد . اسب از آب نمى گذشت ، امر كردند كه آب را تيره ساختند و گل آلوده كردند . اسب در حال بگذشت
فرمود: تا خود را مى ديد از اين وادى عبور نمى توانست كرد

Wednesday, November 14, 2007

یاد تو


پای پیاده می رود قافله ی نگاه من
تا برسد به چشم تو ای مه شامگاه من

هزار حرف گفتنی دارم و دم نمی زنم
کاش خودت بخوانی از پنجره ی نگاه من

وقت سفر عزیز من ساز به دست من نده
اسیر مویه می شود مخالف سه گاه من

اگر چه رفته ای ولی قصه ی عشق ماندنی است
یاد تو مانده تا ابد در دل بی گناه من

Tuesday, November 13, 2007

سهراب سپهری


چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد

Monday, November 12, 2007

رابرت لویی استیونسن

اگر من کم و بیش در انجام فریضه شاد بودن قصور کرده ام اگر در میان قوم خود ظاهر شده ام و چهره ای چون صبح رخشان از خود نشان نداده ام اگر برق شادی در چشمهای مردمان به شور و نشاطم بر نینگیخته اگر آسمانهای پر فروغ صبحگاهی و کتابهایم و غذایم و باران های تابستانی نتوانسته است قلب اندوهگینم را از شادی لبریز کنند
ای پروردگار من
تو خوشترین و شیرین ترین لذات خود را از من واستان و روحم را با زخمه ای سخت بیدار و هوشیار کن

Sunday, November 11, 2007

مجتبی کاشانی


از میان کبود آهن و دود
می فرستم به اهل عشق درود
و به هر کس که اهل آزادی است
اهل شور آفرینی و شادی است
سخنم راه چشمه می پوید
و برای دل تو می گوید
سخنم از طلوع فرداهاست
افق از لای شعر من پیداست
هر کسی دل به کار مردم داد
شعرهایم نثار ایشان باد

Saturday, November 10, 2007

سعدی


حکیمی را پرسیدند : چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند، هیچ یک را آزاد نخوانده­اند مگر سرو را که ثمره­ای ندارد. در این چه حکمتست ؟گفت : هر درختی را ثمره­ی معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود. و سرو را هیچ از این نیست و همه وقت خوشست؛ و اینست صفت آزادگان

فاصله


این کار زیبا حاصل تلاش آقای محسن بریانی در وبلاگ کافه عکس میباشد

http://cafeax.blogfa.com/

Friday, November 9, 2007

تا گور


نگو «بامداد است»وآن را با نام دیروز دور میفکن
در او چنان نگاه کن که بار نخستین
به کردار ِ نوزادی که نامی ندارد

Thursday, November 8, 2007

مهدی سهیلی

گر با سحر ها خو كنی بانگ خدا را بشنوی
دل را اگر گيسو كنی هر شب ندا رابشنوی
در آن سكوت جانفزا از عرش می آيد صدا
گوش دگر بايد تو را تاآن صدا رابشنوی
محو جان راز شو با جان شب دمساز شوی
تا از گلوی مرغ حق نام خدا را بشنوی
بال خدایی ساز كن تا عرش حق پرواز كن
كز قدسيان گلنغمه ی حي علا رابشنوی
باغ دعا پرگل شود هر برگ گل بلبل شود
در باغ شب گر بگذری عطر دعا را بشنوی
از سبزه ها وز سنگ ها سر می زند آهنگها
گر گوش جان پيدا كنی آهنگ ها را بشنوی

Wednesday, November 7, 2007

قهرمان


رابرت داینس زو- قهرمان مشهور ورزش گلف آرژانتین زمانی در یک مسابقه موفق شد مبلغ زیادی پول برنده شود
در پایان مراسم و پس از گرفتن جایزه زنی بسوی او دوید و با تضرع و زاری از او خواست تا پولی به او بدهد تا بتواند کودک بیمارش را از مرگ نجات دهد. زن گفت که هیچ پولی برای پرداخت هزینه درمان ندارد و اگر رابرت به او کمک نکند کودکش ازدست خواهد رفت. قهرمان گلف درنگ نکرد و تمام پول را به زن داد
هفته بعد یکی از مقامات انجمن گلف به رابرت گفت: ساده لوح خبر جالبی برات دارم
آن زن اصلاً بچه مریضی نداشته که هیچ، حتی ازدواج هم نکرده.اون به تو کلک زده دوست من
رابرت با خوشحالی جواب داد: "خدا رو شکر! پس هیچ کودکی در حال مرگ نبوده! این که خیلی عالیه

Tuesday, November 6, 2007

مولوی


امروز سماع است و مدام است و سقایی
گردان شده بر جمع ; قدح‌های عطایی
ای دور چه دوری تو و ای روز چه روزی
وی گلشن اقبال چه بابرگ و نوايی

Monday, November 5, 2007

آقای علی رشوند


یکی ازهمراهان ما که همیشه از نظرات ارزشمند ایشان در خانه پدر استفاده میکنیم آقای (( علی رشوند )) هستند. هر سرزمینی مشخصه ای دارد. معروف است است که الموت سرزمین گنجهای ناشناخته است . و دوست خوبمان آقای رشوند یکی از همین گنجها هستند
خواستم برای آشنایی بیشتر شما از ایشان بنویسم اما نتوانستم چرا که زیباترین تعبیرها رادر نوشته هایشان دیده ام و در مقابل اگر بخواهم معرفیشان کنم باید قلمی توانا میداشتم . تواناترازبیان خود شان ندیدم و خواهش کردم برایمان بنویسند

*********
علی رشوند هستم .متولد 10/6/1352 اصلیت الموتی تبار محل تولد روستای هرانک واقع
در همسایگی قلعه حسن صباح و قله بلند سیالان که استوار ایستاده است و گرمی کف پای کوهنوردی را می طلبد
هرانک آبادی خوش و آب و هوایی است که مزارع و باغهایش از شاهرود پرآب و خروشان سیراب می شود و ترکیب فضای سبز و خرمش بهشت را فرا یاد م می اورد
من از پدر و مادری روستایی چشم به جهان گشودم پدر کشاورز با نظمی بود که عاشق کارش بود با تمام وجود به باغ و درختان عشق می ورزید و مادر همراه و همدم او در این محیط روستایی و در حال حاضر چراغ خانه پدری را روشن نگهداشته است
در حال حاضر کارشناس ارشد مهندسی صنایع هستم .صاحب یک دختر کوچولو سه ساله بنام نگین جون که شیرین کاریهایش چاشنی زندگی ماست همسرم کارشناس آزمایشگاه یک بیمارستان دولتی در قزوین کسی که موفقیتهایم را مدیون اوهستم
در سال 1380 مجموعه داستانهای سبز الموت بنام رازآتشفشان را چاپ کردم کتاب با استقبال و نقد خوب مخاطبان مواجه شد و این اولین تجربه نوشتنم بود یادم می آید آن موقع ها که کتابم تازه چاپ شده بود و به دوستان نویسنده و اهل ذوق هدیه می کردم از یکی از نویسندگان مطرح کشور پرسیدم : فلانی قلم ما رو چگونه می بینی ایشان در جواب گفته بودند : همین که جسارت نوشتن و چاپ مجموعه را در این بازار پردبدبه و کبکبه نویسندگان برج عاجی داشتی بسیار ستودنی است الان که به راز آتشفشان نگاه می کنم می بینم هرچه که بوده یک شروع خوب بوده است یک تجربه بوده است خیلی چیزها رو منتقدین این کتاب اعم از بخشدار الموت روحانیون نویسندگان خوانندگان ....به من اموختند بقول منتقد پویا دیهیم که در روزنامه ولایت قزوین نوشته بودند رشوند در داستانهایش عجول و شتابزده است او با کمال زرنگی خود را در پشت وقایع صد سال اخیر الموت پنهان کرده است و غیر مستقیم اظهار نظر می کند
در سال 1382از طرف ناشر آقای حمیدی درخواست نوشتن کتاب چنار خونبار زرآباد شد ایشان اصرار داشتند بدلیل آشنایی و نوع بیان قلم من بایستی این کا ررا قبول کنم و قبول کردم رفتم و در دو عاشورای حسینی حضور به هم رسانیده و ماجرای جاری شدن خونابه را از درخت امام زاده علی اصغر به چشم دیدم که چگونه معجزه رخ می دهد بقول پر فسور دنوشر (در هر زمان بدون شک معجزاتی وجود دارد) این کتاب حاصل تحقیقات بنده از این درخت و امام زاده است و در سال 1385 با تیراژ3000نسخه به بازار امد که استقبال خوانندگان از این کتاب بی نظیر بوده است
در حال حاضر کتاب سیالان (بلندترین قله الموت) را در دست چاپ دارم این کتاب ممیزی ارشاد اسلامی را گذرانده که با مختصر اصلاحاتی ان شاءالله آذرماه وارد بازار کتاب می شود این انتشارات در سراسر کشور نمایندگی دارد و بدست خوانندگان خواهد رسید سیالان یک کتاب تاریخی و ادبی نیست یک نگاه است به زادگاهم الموت که در ان انسان خدا جهان طبیعت را تفسیر می کنم اگر زنده یاد دکتر شریعتی در کویر دعوت به کوچ می کند من در سیالان دعوت برای ماندن و ساختن می کنم عشق ورزیدن به طبیعت پیرامونی مهمترین شاخصه این کتاب است
در مورخه16/5/85وبلاگ نویسی را شروع کردم اوائل می خواستم نام وبلاگم را بگذارم وبلاگ روشنفکر بعد منصرف شدم دیدم این واژه در این مملکت قصه و غصه درازی دارد و هرانک روستای محل تولدم را انتخاب کردم یکی یاد اوری به خاطر بازگشت به خویشتن که معتقدم هرکسی خویشتنی دارد که بایستی به آن بازگردد و دیگر اینکه هرانک (هرآنکهایی است) که در ان لحظات می نویسم با اهالی هنر و معنا مراوده دارم یا وب گردی می کنم و یا
وبلاگ نویسی می کنم این ها آنکهایی است که در وبلاگ برای مخاطبم می نویسم
http://rashvand52.blogfa.com/
نوشتن عادت خوب من است
از میان دهها عادت خوب وزشتم این یکی را ازهمه بیشتر دوست دارم
به قول پرفسور دنوشر : می نویسم پس من هستم

قرار است هرانک در آینده ای نزدیک مجموعه داستانهای کوتاه ادبی عرفانی زادگاهم باشد با ناشری در حال مذاکره هستم
من در هرانک پائولو کوئیلو هستم در کتاب مکتوبش. حتما مکتوب را خونده اید کتابی است که حکایتهایش از نویسنده اش مرد دوست داشتنی فراسوی مذهب و نژاد و ملیت ساخته است
من کتابهای زیادی را مطالعه کردم و می کنم دراین باره بسیار حریصم گاهی افراط کاری ام خانواده را می ازارد چه کنم که چنین پرداخته و ساخته شده ام انگیزه اصلی من در نوشتن معنویت گمشده است معنویتی که به قول نویسنده شیما مقانلو که به دود مقدس تعبیر می شود واقعا دود است پراکنده و حیران و مظلوم در این بازار بگیر و بردار آدما
دوستان معنوی من شریعتی سروش مهاجرانی صادق هدایت نادر ابراهیمی هوشنگ گلشیری پائولو کوئیلو ولادیمیر بارتول میلان کوندرا خیام حافظ مولوی دنوشر شاندل مصطفی مستور جبران خلیل داریوش آشوری و.جلال ال احمد صمد بهرنگی بزرگ علوی مشیری سهراب سپهری سعدی ......واین اخری قیصرهستند
من روزهاو شبهایم را در میان دوستان معنوی ام تجربه معنوی شگرفی دارم




Sunday, November 4, 2007

فریدون مشیری

معراج
گفت آنجا چشمة خورشيدهاست
آسمان‌ها روشن از نور و صفاست
موج اقيانوس جوشان فضاست
باز من گفتم كه بالاتر كجاست؟
گفت بالاتر، جهاني ديگر است
عالمي كز عالم خاكي جداست
پهن دشت آسمان بي‌انتهاست
باز من گفتم كه بالاتر كجاست؟
گفت بالاتر از آنجا راه نيست
زان كه آنجا بارگاه كبرياست
آخرين معراج ما عرش خداست
باز من گفتم كه بالاتر كجاست
لحظه‌اي در ديدگانم خيره شد
گفت اين انديشه‌ها بس نارساست
گفتمش از چشم شاعر كن نگاه
تا نپنداري كه گفتاري خطاست
دورتر از چشمة خورشيدها؛
برتر از اين عالم بي‌انتها؛
باز هم بالاتر از عرش خدا
عرصة پرواز مرغ فكر ماست

تشکر


الا ای همنشين دل که يارانت برفت از ياد
مرا روزي مباد آن دم که بي ياد تو بنشينم

**************
از دوستان خوبمان در وبلاگهای (هرانک) و( شبهای الموت)که با لطف و محبت همیشگی که به ما دارند یاد مریم عزیز را زنده کردند ممنونیم

Saturday, November 3, 2007

پرواز کن


روزی قصیده ای
نه ،غزلی
برای چشمانت خواهم سرود
برای لحظه ای که در عمق نگاهت ستاره ای درخشید
و لبخندت
که شرم صادقانه ات را نمیتوانست پنهان کند
و من آن لحظه را بین زمین و آسمان ربودم
و در قلبم پنهان کردم
هرگز نمیتوانی انکار کنی
قلبم جوانه زد
نمیدانم چه وقت
اما خوب میدانم وقتی در دریای کلمات
به جستجوی واژه ای برای انکار بودی
آرام و مطمئن دوستت داشتم
خوبِ من
پرنده را دردست نمیتوان گرفت
پرواز کن
تو را به شوق پروازت دوست دارم
نه برای خودم
نه برای قفس

Friday, November 2, 2007

اوشو


زندگی فی نفسه مانند یک بوم نقاشی سفید است .هر چه برروی آن بکشی همان میشود . می توانی رنج و محنت را برروی آن نقاشی کنی از طرف دیگر می توانی نقش شادی و خوشبختی برآن بیفکنی . شکوه و عظمت وجود انسانی تو در این آزادی خلاصه می شود . دلیل اینکه در دنیا این همه رنج و عذاب وجود دارد این است که آدمها نادان هستند و نمی دانند برروی این بوم چه نقاشی کنند