Saturday, November 3, 2007

پرواز کن


روزی قصیده ای
نه ،غزلی
برای چشمانت خواهم سرود
برای لحظه ای که در عمق نگاهت ستاره ای درخشید
و لبخندت
که شرم صادقانه ات را نمیتوانست پنهان کند
و من آن لحظه را بین زمین و آسمان ربودم
و در قلبم پنهان کردم
هرگز نمیتوانی انکار کنی
قلبم جوانه زد
نمیدانم چه وقت
اما خوب میدانم وقتی در دریای کلمات
به جستجوی واژه ای برای انکار بودی
آرام و مطمئن دوستت داشتم
خوبِ من
پرنده را دردست نمیتوان گرفت
پرواز کن
تو را به شوق پروازت دوست دارم
نه برای خودم
نه برای قفس

3 comments:

Anonymous said...

چه موضوع زيبا و قابل بحثي
دوست داشتن مالكيت نيست . لذت بردن از آزادي معشوقه است . حتي اگر نزد ما نباشد و پرواز كند . بدست آوردن معشوقه در مالكيت شخصي عين خود خواهيست كه متاسفانه در همه جا تكرار ميشود

Anonymous said...

يك روز زيبايي عشق را چشيدم و آن روز همه ستاره ها برايم دست تكان مي دادند
آن روز با پرواز به سويت آمدم و مي خواستم منهم پرواز زيباي تو را ببينم. بندي نبود هر چه بود آزادي و عشق بود و صفاو لذت باور ديگري

Anonymous said...

سلام
عجب فلسفه اي است اين ذوست داشتن دريك
لحظه عين خورشيد شعله هاي نوراني و گرم دوست داشتن را به دوستان ساطع مي كني
دوست داشتن از عشق ورزيدن به دليل اين ويزگي برتر است