Friday, November 9, 2007

تا گور


نگو «بامداد است»وآن را با نام دیروز دور میفکن
در او چنان نگاه کن که بار نخستین
به کردار ِ نوزادی که نامی ندارد

7 comments:

Anonymous said...

سلام به خانه پدر که از دریچه آن صبح را می بینم
امروز برای من بسیار دل انگیز ست چرا که بعد از این سلام به "فروردین " می روم وگلهای آن بستان را هم می بینم
دستت درد نکند عزیز خانه پدر

به مهری جان و فروردین هم سلام می کنم

Anonymous said...

سلام صبح بخير
جمعه نبودم دلم تنگ شده بود براي دوستان اما بجايش برايتان عكسهايي از طبيعت آورده ام

Anonymous said...

درج عطا شد پدید غره دریا رسید
صبح سعادت دمید صبح چه نور خداست
بانوی عزیز با سلام
لطافت عشق بر گلبرگهای درخت وجودتان چه خوش می درخشد.
شاد و مسرور باشید و حق یاورتان

Anonymous said...

هر روز خلقی جدید است
عالیه

اون داستان قهرمان هم به سبک داستانهای وبلاگم می خوره. بااجازه اونو تو کامپیوترم ذخیره می کنم تا بعدا تو وبلاگم بذارم

Anonymous said...

اگر واقعا بتوانیم ای طور باشیم دنیا برای همه بهشت میشود

Anonymous said...

سلام
صبح همواره امید توشه اش است
صبح که سر می زند خدا به بندگان سلام می کند صبح تداعی حرکت از تو برکت از من است
صبحبویی از بهشت برده است
صبح و.....رهاکنم
مابقی را به شما خانم قایینی عزیز می سپارم

Anonymous said...

هر صبح فرصت دوباره است .خداوند به ما مي گويد كه مي تواني خود را باز سازي كني و آني شوي كه من مي خواهم.