Monday, November 12, 2007

رابرت لویی استیونسن

اگر من کم و بیش در انجام فریضه شاد بودن قصور کرده ام اگر در میان قوم خود ظاهر شده ام و چهره ای چون صبح رخشان از خود نشان نداده ام اگر برق شادی در چشمهای مردمان به شور و نشاطم بر نینگیخته اگر آسمانهای پر فروغ صبحگاهی و کتابهایم و غذایم و باران های تابستانی نتوانسته است قلب اندوهگینم را از شادی لبریز کنند
ای پروردگار من
تو خوشترین و شیرین ترین لذات خود را از من واستان و روحم را با زخمه ای سخت بیدار و هوشیار کن

8 comments:

Anonymous said...

پروردگار مهربان هرروز وقتی چشمم را به روشنای صبح باز می کنم بار ها تورا شکر می گویم از تو می خواهم من را به خودم وا مگذار ودر همه حال راضی هستم به رضای تو

Anonymous said...

ممنونم كه به "پشت صحنه" سر زدين.
شاد باشي

Anonymous said...

سلام دوست عزیز

از آشنای با وبلاگتون بسیار خوشحالم.به خصوص خیلی تحت تاثیر تصویر انتخابی گوشه وبلاگتون قرار گرفتم.

از محبت شما بینهایت سپاس گزارم.دوست عزیز با وبلاگ شبهای الموت به من لطف دارند.شما جدی نگیرید.

به امید دیدار دوباره...
همیشه ایام به کام

Anonymous said...

گاهي اوقات غمها و سختيها آغاز يك شادي بزرگند براي اهل تفكر . مثل داروي تلخ كه سلامتي شيرين را به ارمغان مياورد

Anonymous said...

سلام
حتما دوستان زیادی مثل من هستند که اینجا رو می خونند و حتی می خواهند اینجاکامنت بذارند ولی مثل من صبور نیستند که بارها صفحه کامنت ها رو رفرش کنند تا شاید لطف کنه و بالا بیاد

Anonymous said...

دوست عزيز گلستان سخن سلام
اتفاقا ما از شما صبور تريم چون صدامون در نمياد ( شوخي )اما تو الموت بعضي از گردوها مغزشون سخت در مياد جالبه كه اين گردو ها از گردوهاي معمولي خوشمزه تر و چربترند

Anonymous said...

كاش لحظات زيبا را در غمگين ترين امتحانات حس كنيم .كاش قدرت آن را داشتيم كه تمام دقايقمان را از آن خدا بدانيم و در خوشي و سختي باز بدانيم كه در امتحانيم و خود را خراب نكنيم .كاش در تلخ ترين ايام لبخند خدا را ببينيم .خداياامروز مي فهمم در روز هايي كه فكر مي كردم فراموشم كردي بيشتر از هميشه با من بودي .دوستت دارم ومي خواهم هميشه با تو باشم

Anonymous said...

سلام
اعتراف به کارهایی که از توانایی مان خارج بوده و نتوانسته ایم انجامش دهیم از زیباترین جلوه های ایمان است
ارادتمند هرانک